ما و خطای بقا

ehsan-nabavi-r

استادیار جامعه و تکنولوژی، دانشگاه ملی استرالیا

«ما» چیز عجیبی است. استعاره و نمادی از آن چیزی است که ممکن است باشد یا نباشد. مثل ما خوشبختیم گفتن یک زوج توی یک مهمانی. در ساحت جامعه اما، همین «ما »کارکردی بسیارحیرت انگیز دارد. فقط لازم است آن را قبل یک صفت یا فعل آورد و مدام و بی واهمه تکرارش کرد شبیه سیاستمداری که پشت تریبون می ایستد. آن وقت با «ما» می توان یک جامعه را تکان داد. به جلو برد یا به عقب کشاند. با گفتن ما اینطوریم، ما آنطوریم می توان مسیر زندگی میلیونها نفر را برای همیشه تغییر داد. اسفبارترینش هم البته می شود فاجعه‌های سیاسی و اخلاقی قرن گذشته. خشونت هایی که از یک «ما» شروع شدند و امتداد یافتند. مای سفید پوست. مای آریایی. مای کمونیست. «ما» هایی که از میان «همه» انتخاب شدند و برای مدتی قابل ملاحظه «بقا» یافتند.
قاعده این است که جزء جزء جامعه بر اساس تفسیر از «ما» پدید میآید، در امتداد تاریخ قوام می یابد و البته به مرور نامعطف میشود. وقتی میگوییم جزء جزء جامعه، این یعنی شامل همه چیز می شود: هم مفاهیم و نگرش های انتزاعی و هم کالبدی و فیزیکی. به عبارت دیگر، چسیتیِ «ما» همان اندازه مفهومی است، که عملیاتی است. همانقدر سیاسی است، که مهندسی است. نمی شود که «ما»ی سیاسی، فاشیست باشد و فضای شهر آن را بازتاب ندهد. و بالعکس. نمی شود که مطب یک متخصص ستون فقرات در طبقه دوم ساختمان بدون آسانسور باشد و جامعه ای که به آن مجوز طبابت داده مدعی برابری باشد. پس بی راه نیست اگر برای کالبدشکافی «ما» در یک جامعه، نگاهی به فضاهای شهری اش بیاندازیم، تا بفهمیم این «ما» واقعا کیست. نگاهی بیاندازیم به دانشگاه ها. به پیاده رو ها. به سینماها تا بفهمیم جامعه براستی کدامین «ما» را به رسمیت می شناسد.
تفاوت رویکرد جوامع مختلف  به مساله افراد دارای معلولیت مثال خوبی از تببین و تفسیر«ما» به خصوص در حوزه شهری است. بسیاری از آنان که مهاجرت کرده اند شاید دراوایل از وجود تعداد زیاد افراد دارای معلولیت در فضاهای شهری تعجب کرده باشند. از خودشان پرسیده باشند این شهر یا کشور چرا اینقدر معلول دارد. انگار آنها همه جا هستند. در فروشگاه ها، اتوبوس ها، سینما، پیاده روها. همه جا. اما بعد از کمی فکر کردن به این نتیجه می رسند که چون ما آنها در شهرهای ایران نمی دیدیم دلیل برکم بودن و یا نبودنشان نبوده است. بلکه احتمالا دلیلش نامناسب بودن شهر برای حضورشان بوده. «دیده نشدن» معلولان، مساله ای بسیار مهم است. نه تنها برای آنها بلکه بیشتر برای جامعه. چرا که باعث میشود جامعه تصویری معوج و غیرطبیعی از خود داشته باشد. و نتیجه اش آن بشود که فکر کند تعداد خیلی کمی معلول دارد. یا نتیجه اش آن بشودکه معلولان و نیازهایشان در ذهن یک معمار، یک مهندس ساختمان و یک شهرساز مساله دسته چندمی تلقی شود یا اصلا به هیچ انگاشته شود. چه آنکه گاها شنیده ام مگر چقدر معلول داریم که باید حتما فلان پروژه خاص را برای آنها مناسب سازی کرد.
معلولان به قدری از دایره مشاهدات روزمره مان خارج شده اند، که ما هر آنکه در پیاده رو و سینما می بینیم شبیه خودمان است: فردی غیرمعلول. یا البته بهتر است بگویم «فردی هنوز غیر معلول». گویی قبیله ای شده ایم که شرط عضویتش عدم معلولیت است.
اگرچه آمارهای رسمی در مورد تعداد معلولان متناقض اند، اما آیا واقعا مشاهدات شهری ما جمعیتی میلیونی از معلولان را تائید میکند. بی شک نه. دلایش البته واضح اند. به طور مثال یک فرد ویلچری نمی تواند از وسایل نقلیه عمومی، قطار یا اتوبوس مثل «همه» استفاده کند. سفر نمیتواند انجام بدهد چون هزینه هایش چندین برابر یک فرد غیر معلول است. به همه این ها پله های مسافرخانه ها، مطب ها، و مغازه ها، و دانشگاه ها را اضافه کنید که امکان داشتن هر مراوده اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی را از فرد معلول می گیردند. برای همین آنها دیده نمی شوند و در محاسبات تحلیلیِ غیرمعلولان غائب اند.
به نظر من، دلیل این اعوجاج شناختی در بین غیرمعلولان چیزی است که به آن اصطلاحا خطای بقا یا نجات‌یافتگی (Survivorship bias) می گویند. بگذارید برای روشن تر شدن ابعاد این اعوجاج شناختی یا همان خطای بقا در تحلیل جامعه ، به داستانی واقعی از جنگ جهانی دوم رجوع کنیم.
در اوایل جنگ جهانی دوم، بمب افکنهای سنگین و غول پیکر متفقین هدف نسبتا آسانی برای پدافندها و جنگنده های متحدین بودند. و این باعث شد که بسیاری ازآنها توسط متحدین شکار شوند و هیچ وقت به آشیانه باز نگردند. گروه های مهندسی متفقین با دیدن این شرایط بحرانی دست به کار شدند و شروع به آنالیز وضعیت هواپیماها کردند. سعی کردند نقاطی که بیشتر مورد اصابت گلوله قرار می گرفتند را به دقت هرچه تمام تر ثبت کنند. بعد از کلی مطالعه بروی همه هواپیماها، مهندسان به سراغ داده ها رفتند و همه آنها را به صورت تجمعی روی هم قرار دادند تا بببیند کجای کار ایراد داشته. نیاز به تحلیلی پیچیده نبود. نقشه به دست آمده به وضوح نشان می داد تنه، بال‌ها و دم بمب افکنها به شدت آسیب پذیرند. این قسمت ها بودند که بیشترین گلوله را از پدافند و جنگنده های متحدین خورده بودند. بر اساس تحقیق آنها اگر قرار به سرمایه گذاری و تقویت نیروی هوایی بود، باید آن را خرج تقویت بیشتر بال و دم هواپیما می کردند.

اگر تا این جای داستان تحلیل و تصمیم گروه مهندسی به نظرتان منطقی می آید و با خود میگویید اگر شما هم بودید احتمالا به همین نتیجه نسبتا واضح می رسیدید باید بدانید در آن روزگار ریاضی دانی بود که مخالف شما فکر میکرده. آبراهام والد که استاد دانشگاه کلمبیا هم بود به گروه مهندسی گفت اتفاقا برعکس، اگر قرار به تقویت باشد باید بخش‌هایی از هواپیما را تقویت کرد که مورد اصابت گلوله قرار نگرفته اند. خطایی که والد متوجه آن شده بود این بود که اطلاعات لازم برای یک تحلیل جامع و همه جانبه، از آن دسته هواپیماهایی بدست می‌آید که نتوانسته اند به آشیانه برگردند، نه هواپیماهایی که توانسته اند خودشان را به هر ضرب و زوری سالم به زمین بنشانند.
عملا والد به مهندسان این نکته را یادآور شد که توجه بیش از حد به هواپیماهای «نجات یافته» میتواند مانع دست یافتن آن ها به تصویری واقعی از آنچه بر سر «همه» هواپیماها افتاده بشود. و این خود تصویری معوج و نامتوازن تولید میکند که در نهایت می تواند در دراز مدت باعث شکست نیروی هوایی متفقین بشود. ارتش متفقین بر اساس توصیه والد تنه، بال‌ها و دم را رها کرد و تمام سرمایه خود را صرف تقویت و محافظت از موتور ها، دماغه، مخزن سوخت و کابین کرد. چیزی که در نهایت باعث برتری آنها در جنگ و پایین آوردن هزینه های انسانی و اقتصادی شد.
این مثال تاریخی در بسیاری از مسائل اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی صادق است و به کارگیری آن میتواند به ما نگاهی عمیقتر در درک شرایط موجود و تصمیم گیری درباره آینده بدهد. در خصوص مساله معلولان در جامعه، می توان گفت که معلولان شبیه همان هواپیماهایی هستند که پدافندهای متحدین پرواز را از آنها گرفته و زمین گیرشان کرده است. آنها در شهرها نیستند چون شهر پیشتر، اجازه دیده شدن را از آنها گرفته است. آنها در محاسبات، طراحی ها، قانون گذاری ها به حساب نمی آیند چون شهر، هویتِ شهری شان را به رسمیت نمی شناسد.
جایگاه معلولان در جامعه و تدبیر ما در خصوص مشکلاتشان تغییر نخواهد کرد، مگر آنکه بپذیریم که معلولیت، فقط مساله معلولان نیست. بلکه مساله همه مان است. سقوط یک هواپیمای متفقین سقوط یک بمب افکن نبود بلکه میتوانست جبهه متفقین را به کلی نابود کند. پس باید معلولان را «دید» و تقویت کرد پیش از آنکه جامعه رو به افول گذارد. پرواز همیشگی معلولین برای پیروزی هر جامعه شرط است.  و این نه منتی است بر آن ها که بالعکس. این تقویت فضای حضور و مشارکت معلولان در شهر است که می تواند شانس سقوط همه ی ما را، به عنوان یک جامعه، کمتر و کمتر کند. شبیه هواپیماهای اصلاح شده ی متفقین.

پی نوشت: بخشی از این مقاله در روزنامه اعتماد به تاریخ ۱۳ مهر ۱۳۹۹ چاپ شده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *